این مقاله بر آزمون این فرضیه استوار شده است که لیوتار همراه با برشمردن سویههای چیرگی آفرینِ مدرنیته سیاسی، فرارویِ زیباشناختی از تنگناها و کاستیهایِ آن را ممکن میشمرد. برای این کار نخست باید مولفههایی را در اندیشه وی یافت که با مدرنیته سیاسی همارز باشد و پس از آن درپیِ نسبتسنجیِ این مؤلفهها با رویکردِ زیباشناختیِ وی برآمد. لیوتار بهروشنی سخنی از مدرنیته سیاسی نمیگوید و بنابراین روند استدلالیِ این مقاله باید با تدوین مدلی آغاز شود که در چارچوب آن بتوانیم با یافتنِ مولفههای همارز با مدرنیته سیاسی در اندیشه لیوتار و چینششان در کنار یکدیگر، برداشتِ وی از مدرنیته سیاسی و کاستیها و چیرگیآفرینیهای موجود در آن روشن کنیم. فرضیه این مقاله امری این «همان» گویانه نیست و به روشنی در برابر تفسیرهایِ رایجی جای میگیرد که به چرخشِ فرهنگیِ زیباشناسی در اندیشه لیوتار باور دارند. واکاوی نوشتههای لیوتار با کاربست روشِ تاریخِ ایدههای آرتور لاوجوی و در یک چارچوب مفهومیکه مدرنیته سیاسی را برتری حق و خودآئینی بر چیرگی میداند، ما را به این یافته میرساند که لیوتار با توجه به باور به برتری چیرگی بر حق و خودآئینی در مدرنیته سیاسی منتقد این وضعیت است و هم از سویی، مدرنیته سیاسی و چیرگیآفرینیِ فزون ازاندازه و تمامیت خواهانه آن را مانعی برای آفرینشهای هنر آوانگارد میداند و هم از سویی دیگر پیوندی دوسویه میان این هنر با دموکراسیِ رادیکال، به عنوان جایگزین مدرنیته سیاسی، برقرار میکند.