از میانههای عهد صفوی مناظر اروپایی به انحاء مختلف در ترکیببندی نقاشی ایرانی به کار گرفته شدند. در این مقاله با اتخاذ رویکردی هرمنوتیکی بسترِ معرفتشناختی لازم برای پیدایش «منظرهنگاری» بهعنوان ژانری مستقل در نقاشی اروپایی بررسیشده و سپس در پناه این بحث «چگونگی» دگردیسی این منظرهها در نقاشی متأخر صفوی «تحلیل» و «تفسیر» شده است. یافتههای مقاله حاکی از آن است که منظرههای اروپایی در نقاشی آن دوران در حکم «کار جنبی» به صورت منطقهای در کنار یا پشت روایت اصلی قرار میگرفتند، از این رو منظره همچنان همان نقش پیشین خود را به عنوان «زمینه روایت» در نقاشی ایرانی ایفا میکرد. در این دوران علیرغم اشتیاق حامیان و نقاشان نسبت به مناظر اروپایی، کمتر نقاشی منظرهای باقی مانده است که کار نقاشان ایرانی باشد. پیدایش نقاشی منظره در اروپای پسارنسانسی مستلزم استقرار شکل خاصی از دیالکتیک خِرَد و میمسیس بود. در این دیالکتیک وجه میمتیکِ منظره نشان از تلاش سوژه در جبرانِ زیباشناختی بیگانگی روزافزون از طبیعت داشت؛ در حالی که این پویه (محاکات) در نقاشی ایرانی سمتوسویی روایی و مفهومی داشته است و «نگاهِ» نقاش بیش از آنکه متوجه عینیت طبیعت پیشرو باشد، در گرو تَصَوُّرِ «روایت کلامی» است.