۶ نتیجه برای تئاتر
محمد رحیمیان شیرمرد،
دوره ۲، شماره ۶ - ( ۳-۱۳۹۲ )
چکیده
معناباختگی، به مثابهی مهمترین خصلت زیباییشناختیِ آثار ساموئل بکت و آنچه تئاتر ابسورد نامیده میشود، شیوهای از
مواجههی آثار هنری مدرنیستی با اضمحلال و فروپاشی معنا و وضعیت ناشی از بحران مدرنیته است. این آثار از طریق نفیِ معنا
و به عبارتی با رویکرد نفیگرایانه، که از فرم و شیوهی مواجههی اثر با مسائل خود ناشی میشود، در جهت بیانِ بیانناپذیری امرِ
ناممکن تلاش میکنند.
این مقاله میکوشد از منظر زیباییشناسی آدورنویی و در چارچوب رهیافتهای وی در خصوص اثر هنری، نشان دهد که
معناباختگی در آثار نمایشی بکت، نه تنها ضرورتی فلسفی و هنری است، بلکه به عنوان خصلت اجتنابناپذیرِ فرم این آثار، حاصل
معماگونگی آنها است. بر همین اساس، دیالکتیک نهفته در بطن اثر هنری به مثابهی معما، آن را مستعد تفسیر میسازد، اما اثر
به همان اندازه که مشتاقِ بروز و ظهور محتوای حقیقیِ خود است به همان میزان هم از این امر پرهیز میکند و با نفی هرگونه
تفسیری در ابهام و گنگبودگی بیشتر فروم یرود. در تقابل با این کنشِ تفسیرگریزِ اثر هنری، تفسیر میکوشد با پیشگیری از
گسست عناصر اثر و غلبه بر تعیّنناپذیری آنها خود را از بطن اثر نمایان سازد و با ظهور از ورای محاق معما، بر ابهام و عبثنماییِ
آن چیره شود. اما واضح است که در این دیالکتیکِ سلبی آنچه همواره غایب خواهد ماند معنای معمای اثر است.
محمدرضا ریختهگران، منصوره (نوشید) محمودی،
دوره ۴، شماره ۱۴ - ( ۳-۱۳۹۴ )
چکیده
گابریل مارسل فیلسوفِ اگزیستانس، نمایشنامهنویس، موسیقیدان، منتقد تئاتر و موسیقی معاصر فرانسوی است. نمایشنامههای مارسل پیوندی ناگسستنی با مفاهیم فلسفی او دارد. مارسل خود میگوید که عشق به موسیقی و تئاتر در او از علاقه پرُشور به فردیت موجودات و جذابیت مقاومتناپذیر رازهای بیپایان به سوی حقیقت سرچشمه میگیرد. مارسل در فلسفه اگزیستانس راه امید را برای انسان میگشاید؛ در نمایشهایش انسان و موقعیتهای او را به چالش میکشد و در موسیقی راهی برای گسترش اندیشه خود میجوید. روش اندیشه او روشی انضمامی و عینی است، از همین روی با ذات تئاتر که هنری کاملاً ملموس است همخوانی بسیار دارد. حتی، میتوان گفت که خواندن نمایشنامههای مارسل زمینه بهتری را برای درک مفاهیم فلسفی او فراهم میسازد. از آنجا که هیچ یک از نمایشنامههای مارسل به زبان فارسی برگردانده نشده، معرفی آثارش ضروری به نظر میرسد. این مقاله ضمن معرفی نمایشنامههای مارسل کوشش دارد بازتاب اندیشه فلسفی او را در نابمایههای (Abstract) آثار نمایشیاش بیابد. برخی از این مفاهیم که در نمایشها ظهور یافتهاند عبارت است از: مرگ، حضور، وفاداری خلاق، راز، و امید.
عبدالحسین لاله،
دوره ۸، شماره ۳۲ - ( ۹-۱۳۹۸ )
چکیده
از کنشهای غالب شخصیتهای آثار ساموئل بکت «مرگپیشگی» یا «مرگباوری» است. آنها یا در انتظار مرگ هستند و یا خودکشی میکنند. این شخصیتها که از ادامه زندگی در جامعه مدرن دلسرد و مایوس گشتهاند، برای رهایی از بحران عمیق زندگی، مرگ را ترجیح دادهاند. توجه به مرگ از عصر تراژدیهای یونان باستان تا به امروز، بنمایه آثار بسیاری از نویسندگان، شعرا و فلاسفه بوده است. از جمله آنها میتوان به مولوی شاعر، فیلسوف و عارف نام آشنای ایرانی اشاره داشت. با استفاده از نظام فکری مولوی در خصوص مرگ، ابتدا این مسئله مورد بررسی قرار خواهد گرفت سپس مرگباوری در در دو فرهنگ شرق و غرب ارزیابی شده و روشن خواهد شد مرگ باوری در آثار بکت چه کنش و ماهیتی دارد؟ دلیل خودکشی و مرگباوری شخصیتهای آثار بکت چیست؟ آیا قصد بکت ترویج مرگ و نیستی است یا وی هدفی سازندهتر را در زندگی بشر دنبال میکند؟ مسلما توجه به یافتهها و باورهای مخاطب در ایران از جمله تأثیری که شخصیتهایی چون مولانا در نظم فکری مردم ایران دارند ـ میتواند به درک عمیق آثار بکت در فرهنگ نمایش ایران منجر شود. بر این اساس روش تحقیق این پژوهش تحلیلی ـ توصیفی خواهد بود.
مصطفی مختاباد امرئی، نسرین سیدابوالقاسمخان،
دوره ۱۰، شماره ۴۰ - ( ۹-۱۴۰۰ )
چکیده
«شخصیتپردازی» و «شخصیتشناسی» از ارکان درام است؛ که هم در مرحله نمایشنامهنویسی و هم در مرحله نقد و تحلیل آثار نمایشی کاربرد فراوانی دارد؛ بهخصوص در گونههایی از نمایش که با مفاهیم عمیقتری از وجوه شخصیتی کاراکترها سر و کار دارند. مطالعاتی که پیرامون جایگاه «شخصیت» از دو منظر نمایشی و روانشناسی انجام شده است، به درک بهتر عوامل اجرایی و نیز عرصههای نظری آثار نمایشی میانجامد. با شناخت خصلتهای روحی- جسمی چون علائق، نفرتها، تیکهای بدنی و حسی و نیز افکار و رفتار کاراکترهاست که امروزه نتایج درخشانی برای تقویت اجرا و تحلیل آثار نمایشی کسب شده است. مکاتب و سبک هایی چون «تئاتر بی چیزِ» یرژی گروتفسکی، «تئاتر بیومکانیکِ» مه یر هولد و شیوه تمرین یوجینیو باربا، همگی با شناخت و بهرهمندی از علومی چون کالبدشناسی، دستگاه تنفسی و حتی ورزشی چون یوگا، سعی داشتهاند به درک درستی از تواناییهای بدن انسان دست پیدا کنند. شناخت شخصیت انسان در بکارگیری قوه بازیگری محصور نمانده و زمینههایی چون نمایشنامهنویسی و تحلیل آثار نمایشی را هم دربر میگیرد. این پژوهش سعی دارد از دانش «مزاجشناسی» به عنوان شاخهای از طب سنتی یا قدیمی - که نسبت کردار و خلق وخوی انسان با انواع مزاجها را بررسی میکند- بهره برده و روشی نو در موضوع پژوهش ارائه نماید. ارائه الگوهایی برای طبقهبندی شخصیتهای نمایشی، قابلیتی را برای مزاجشناسی فراهم نموده که میتوان از آن بهعنوان روشی در حوزههای مختلف از جمله در شیوه شخصیتپردازی آثار نمایشی بهره برد. این پژوهش به روش توصیفی ـ تحلیلی انجام گرفته و از نمایشنامه ملکه زیبایی لینین اثر مارتین مکدونا به عنوان نمونه مورد مطالعه این پژوهش استفاده شده است.
میلاد حسننیا، نادر شایگانفر، رحمت امینی،
دوره ۱۰، شماره ۴۰ - ( ۹-۱۴۰۰ )
چکیده
دیویی رسالت فلسفه را تحول اجتماعی میدانست و تحول موردنظر او بهوسیله آموزش صورت میپذیرد. بدیهی است دوران کلاس و مدرسه روزی به پایان میرسد اما از آنجا که رشد انسان توقفی ندارد تعلیم و تربیت نیز نباید محدود به برهه خاصی از زندگی باشد بلکه نفوذ نهادهای آموزشی اجتماعی باید همیشه جاری بوده و ادامه داشته باشد. اقدامات فرهنگی و هنری نظیر تئاترهای کاربردی ابزارهای آموزشی مفیدی هستند که بهرهگیری صحیح از آنها میتواند در رشد و تکامل اخلاقی و توانمندیهای اجتماعی شهروندان یک جامعه تأثیر قابلِتوجهی داشته باشند. آگوستو بوآل نیز که یکی از بزرگترین نظریهپردازان پیشروی تئاتر کاربردی محسوب میگردد، تئاتر شورایی را جهت رسیدن به نقطه شروع تغییر و دگرگونی زندگی پیشنهاد نمود. تئاتر مدنظر بوآل فرصتی برای افراد جامعه فراهم میکند تا خواستههای درونیشان را بیان کنند. در تئاتر شورایی موقعیتهایی مشابه واقعیت ساخته میشود و فرصت تمرین و تجربه زندگی به مخاطبان داده میشود، بدون آنکه آنان متحمل ضرر و زیان و فرصتسوزی شوند. پژوهش حاضر با استفاده از پژوهشهای بنیادی پیشین، در زمینه فلسفه زیباییشناختی و تربیتی دیویی و با روش توصیفی-تحلیلی بر آن است تا به این پرسش پاسخ دهد که چگونه میتوان با بهرهگیری از نظریات دیویی به تحکیم و مؤکدسازی تئاتر شورایی اقدام نمود و راهکارهایی برای افزایش کارکرد این گونه نمایشی ارائه کرد. در این مقاله پس از پرداختن به تئاتر شورایی، در بخشی ویژه بر تئاتر رنگینکمان آرزو تمرکز میشود و نشان داده خواهد شد که میتوان با ایجاد همدلی در میان تماشابازیگران و ترغیب به عمل بیانگر، سلامت روانی آنان را ارتقا داد.
حمیدرضا افشار، سپهر سلیمی،
دوره ۱۱، شماره ۴۵ - ( ۱۲-۱۴۰۱ )
چکیده
دراماتورژی بهعنوان یک عمل خلاقانه و نقادانه وابسته به دانش تئوری و عملی تئاتر، مرکب از دو بخش با ریشه یونانی است: Drama (کنش) و Ourgia (کار و عملیات). از نظر یوجینو باربا چگونگی فرایند کنش (کنش شخصیت، کنش جسمانی، کنش آوایی) بهعنوان دراماتورژی بازیگر به وسیله کارگردان طراحی، تقطیع، ترکیب، مونتاژ و سپس عمل اجرای دینامیک در فضا و زمان توسط بازیگر انجام میشود. مسئله اصلی این مقاله تبیین رابطه بازیگری و دراماتورژی، بر پایه چگونگی فرایند تولید، تبادل و ترکیب اجرا در تئاتر پستمدرن است. مقاله حاضر به روش توصیفی ـ تحلیلی الگویی در مدل ارتباطیای بین دراماتورژی و بازیگر در فضای دینامیک تئاتر پستمدرن ارائه میدهد که با تکیه بر سه ضلع تخیل ـ تحلیل / تمرین ـ اجرا بررسی شده است. دستاورد مقاله نشان میدهد ترکیب عبارت دراماتورژ ـ بازیگر، با توجه به ملاحظات نظری و عملی و براساس تجربه زیسته و انتقال آنها به درون ساختارهای ارگانیک و دینامیک در روند اجرا نقش مهمی ایفا میکند.