مفهوم بازنمایی نسبتی دیرینه با تعریف هنر دارد. این مفهوم در کهنترین اندیشههای فلسفی، از عناصر ذاتی هنر دانسته میشد. اما شکلگیری صورتهای جدید هنری به تدریج به منسوخ شدن آن منجر گردید. هانس گئورگ گادامر، در قرن بیستم، در حالی دوباره سخن از این نظریه به میان میآورد که بسیاری از نظریهپردازان در جامعیت آن دچار تردید بودند و یا آن را نظریهای ناکافی برای هنر میدانستند. نوشتار حاضر تلاشی است برای تبیین دریافت گادامر از مفهوم هنر به منزله بازنمایی که با تکیه بر کتاب اصلی وی، حقیقت و روش، صورت گرفته است. در این پژوهش در پی آن بودهایم تا چرایی طرح این نظریه از سوی گادامر را روشن سازیم و نشان دهیم که وی چگونه با معنای متفاوتی که از مفهوم بازنمایی پیش مینهد آن را از بند نقصهای پیشین آزاد میسازد و در توصیف تجربه هنر از پیامدهای سوبژکتیویستی زیباییشناسی مدرن عبور میکند.