یونانیان باستان و نیز اندیشمندان مدرن، آنگونه که نیچه در نخستین اثر منتشرشدهاش، زایش تراژدی از درون روح موسیقی (۱۸۷۲)، متذکر میشود، برای هنر حماسه برونگرای هومری و شعر غنایی درونگرای آرخیلوخوس شأن و جایگاهی بهیکسان ارزشمند و والا قائل بودند. اما، اگر بر وفق نظر فیلسوفان زیباییشناسی مدرن همچون کانت، شلینگ، هگل و شوپنهاور، تنها هنر واقعی، یا دستکم هنری که از ارزش بیشتری برخوردار است، هنر برونگراست، در اینصورت چگونه میتوان شعر غنایی شاعری چون آرخیلوخوس را که یکسره بر تجربههای شخصی وی استوار است در کنار شعر حماسی قرار داد؟ نیچه به یاری نکتهای که شیلر در یکی از نامههای ۱۷۹۶ خود به گوته بیان داشته میکوشد تا با استفاده از نظریه موسیقی شوپنهاور و جرح و تعدیل آن بر حسب زیباییشناسی خودش در زایش تراژدی راهحلی برای برون رفتن از این مشکل بیابد. در این مقاله، و پس از توضیح دقیق و مفصل مسأله و معرفی شعر و شاعری آرخیلوخوس، میکوشم تا پاسخ نیچه را تبیین و از برخی ابهامات موضع وی در زایش تراژدی، بهویژه به یاری برخی یادداشتهای چاپنشده وی در همانزمان، گرهگشایی کنم، بهگونهای که راه را برای توصیف نیچه متأخر از الهام باز میکند.