کاتارسیس در اندیشه ارسطو، امری اخلاقی، در تئاتر برشت به تخلیه عاطفی-جسمی و آگاهی شناختی و در نوشتار ویگوتسکی به تضاد آگاهیبخش پیرامون تجربه زندگی تعبیر شده است. جان کیج، موسیقیدان برجسته قرن بیستم، نیز ایجاد چالش برای کُنش ادراکی مخاطب و هویّت اثر در تجارب موسیقایی و پرفورمنسهایش، که اساساً از ماهیّتی کاتارتیکی برخوردارند، را هسته اصلی اندیشه هنری خود میدانست. ازاینرو، هدف پژوهش حاضر جستوجوی وجود و مفهوم تجربه کاتارسیس در آثار جان کیج است و در این راستا از روش تاریخی و توصیفی- تحلیلی و منابع کتابخانهای بهره گرفتهاست. یافتهها نشانگر سه مرحله تغییر اندیشه وی، از فاصلهگذاری به انگیزش مخاطب برای مداخله، و در نهایت، متأثر از اندیشه ذن، بخشیدن مقام هنرمند به مخاطب، بهعنوان روش ویژه خود در راستای دادن تجربه کاتارسیس به وی، است. کیج با قرار دادن مخاطب در جایگاه هنرمند، با بخشیدن مقامی رفیع به انسان، کاتارسیس را به تجربه دائمی وی در زندگی بدل میسازد.