۱۱ نتیجه برای تاریخ
شمسالملوک مصطفوی، سمیه علمدار،
دوره ۲، شماره ۶ - ( ۳-۱۳۹۲ )
چکیده
با توجه به تغییر و تحولات بنیادینی که طی چند قرن اخیر در زمینههای مختلف، از جمله فلسفه، علم، اقتصاد، فرهنگ، و هنر
رخ داده و تأثیر بسیار عمیق آنها بر روابط انسانی و نگرشهای اجتماعی، اهمیّت توجه مجدد به مسائل زنان در قلمروهای
مختلف، از جمله قلمرو هنر آشکار میشود. یکی از چهرههای شاخص که در این حوزه پژوهشهای درخور توجهی انجام داده
است، لیندا ناکلین است او با طرح پرسش «چرا هرگز هنرمندان بزرگ زن وجود نداشتهاند؟» باب تازهای را در مطالعات مربوط
به زنان و نقد فمنیستی تاریخ هنر گشود.
ناکلین، با نوعی نگرش فمنیستی به هنر و زیباییشناسی، مفروضات بنیادین اجتماعی و فلسفی رایج در جهان هنر را به
چالش کشیده و استدلال میکند که در خلق اثر هنری بزرگ و شکلگیری هنرمند بزرگ، به عنوان فردی دارای نبوغ، بسترهای
اجتماعی و عوامل نهادی نقش مهمی ایفا میکنند.
مقاله حاضر، با طرح مهمترین آراء ناکلین در این باره، نشان میدهد که وی چگونه، با بررسی برخی آثار هنرمندان مرد و
مقایسه آنها با آثار هنرمندان زن، استدلال میکند که هم زنان و هم مردان قابلیت تولید انواع آثار هنری را دارا هستند. بنابراین،
مفهوم سبک هنر زنانه، مفهومی قابل قبول نیست. وی این ایده را مطرح میکند که انتخاب این گونه موضوعات زنانه توسط زنان
هنرمند تحت تأثیر عوامل اجتماعی، نهادی، و آموزشی بوده است.
مقداد جاوید صباغیان، سید سعید سید احمدی زاویه،
دوره ۲، شماره ۶ - ( ۳-۱۳۹۲ )
چکیده
اگر بپذیریم که تاریخ رسمی هنر، طبق کتب و منابع مرجع، متشکل است از مجموعهای از دستهبندیهای تاریخی منجمله
مکاتب، سبکها، و شیوههای هنری، که مورّخان هنر در باب هنر ملل گوناگون ارائه کردهاند، میتوان رابطه و بستگیهای
مطالعات تطبیقی هنر و تاریخ هنر را بر حسب چگونگی بهرهگیری تطبیقگران از این طبقهبندیها و استفادههای متقابل تاریخ
هنر از دستیافتههای مطالعات تطبیقی توضیح داد. در این مقاله، ضمن بررسی این روابط، نقشی که مطالعات تطبیقی هنر در
بازبینی مبانی و مبادی تاریخ هنر داشته است، و همین طور چیستی و انواع تواریخ تطبیقی هنر را، جداگانه توضیح خواهیم داد.
سمانه (ثمین) رستم بیگی، سعید زاویه،
دوره ۳، شماره ۱۰ - ( ۲-۱۳۹۳ )
چکیده
مطالعۀ تاریخ و تبعاً نتایجی که از آن استنتاج میگردد مبتنی بر پارادایمی است که تاریخنگاری به آن اتکا دارد. چیستی تاریخ
و مسیر پیدایش آن و تبدیل شدن آن به علم تاریخ سرگذشتی به پیچیدگی حیات انسان دارد؛ زیرا تاریخ همواره وابسته به انسان
است. کلمۀ تاریخ دو معنای اصلی دارد؛ آنچه در گذشته بوده، یعنی موعدی که اتفاق افتاده است؛ و دانشی که درباره آن وقایع
بوده است، یعنی تاریخی که ثبت شده است. در بیشتر موارد تاریخ در مفهوم دوم کلمه مورد نظر است. در این مسیر، تاریخ هنر
و تاریخ نگاری هنر از اهمیت فوق العادهای برخوردار است؛ زیرا آثار هنری سرآغاز حیات معنوی و فرهنگی انسانها هستند. این
پژوهش به بررسی رویکردهای تاریخنگاری سنّتی و مدرن پرداخته و با اتکا به روش توصیفی تحلیلی و با استفاده از منابع
کتابخانهای در پی پاسخگویی به چیستی سرگذشت تاریخنگاری، و همچنین دلایل فلسفۀ تاریخنگاری نوین در ردّ رویکردهای
سنّتی بوده و از این رهگذر خواهان درک چگونگی روند تغییرات در تاریخ نگاری هنر میباشد. از آنجا که درک شیوه تاریخی
و شناخت انواع آن به کشفِ ماهیت هر پدیدهای کمک میکند، این مقاله نیز با مطالعۀ مفهوم تاریخ و چگونگی پیدایش آن و
مسیری که در طول زمان طی کرده است، و با نگاه موردی به تاریخ هنر، به این نتیجه دست یازید که تاریخ همواره واقعیت رخ
داده نیست بلکه انتخاب موضوعی است که اهمیت آن را مورخ تعیین میکند و شیوه ثبت اوست که ماندگاری واقعیت تاریخی
را تضمین مینماید. از این رو، تحولات فلسفی، اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی در هر دوره، متضمن شیوه تاریخنگاری در همان
دوره خاص است و در هر حال، مورخ اندیشۀ عصر خود را در تفسیر متون تاریخی دخالت میدهد. او ناخودآگاه در فضای
اندیشۀ عصر خود قرار گرفته و اثرش(تاریخ نگاشته شده) بازتاب همان اندیشۀ وی بوده و این همان ایرادی است که تاریخ نگاری نوین
تحت عنوان «جانبدارانه بودن تاریخ»، به رویکرد سنّتی وارد میکند. حال آنکه تاریخنگاری نوین نیز مفرّی
از آن ندارد.
مهدی صحراگرد، علی اصغر شیرازی،
دوره ۳، شماره ۱۲ - ( ۸-۱۳۹۳ )
چکیده
سبک را به طور عام میتوان الگوها یا صفات بارز چیز یا مجموعهای از اشیاء دانست. مزیت سبک بر دیگر روشهای
طبقهبندی تاریخ هنر در این است که به وسیله آن میتوان با حداقل مدارک بیشترین آگاهی را از وضع هنر در دورهای خاص
کسب کرد. اگرچه کاربرد واژه سبک در تاریخ ادبیات مغرب زمین به دوران باستان میرسد کاربرد آن در مطالعه تاریخ هنر از
قرن هجدهم رایج شد. اول بار وینکلمان از سبک برای شناخت هنر و تمدن یونان باستان استفاده کرد. پس از او هریک از
مورخان و متفکران به وجهی از سبک توجه کردند؛ تجربهگرایان تنها بر مطالعه صوری آثار متمرکز شدند؛ هگلگرایان کوشیدند
میان سبک آثار هنری و روح زمانه رابطهای بیابند و متفکران متأخر سبک را هرچه بیشتر وابسته و معلول سازوکار تولید اثر و
طرز عمل هنرمند دانستند. به طور کلی مروری بر سیر تحول مفهوم سبک و روشهای سبکشناسی در مطالعات تاریخ هنر
مغربزمین نشان میدهد از قرن هجدهم تا کنون اهمیت اثر هنری، و اندیشه و خواست هنرمند در سبکشناسی در نظر مورخان
افزایش یافته است.
این مقاله در پی بررسی مفهوم سبک و اصول سبک شناسی در تاریخ هنر مغرب زمین است.
والری گونزالس،
دوره ۴، شماره ۱۷ - ( ۱۰-۱۳۹۴ )
چکیده
در کنار سایر مطالب منتشره در زمینه «تاریخنگاری هنر اسلامی » یک شماره از مجله آنلاین جورنال آو آرت هیستوریوگرافی (۶ ژوئن، ۲۰۱۲) که به این موضوع اختصاص یافته، حاوی اهم موضوعات مورد بحث در این زمینه است؛ موضوعاتی که کم و بیش از یک دهه پیش در حوزه مطالعات هنر اسلامی آنگونه که در غرب مطرح است، ساری و جاریاند. در این مباحث به آن چارچوب مفهومی پرداخته میشود که برای پژوهش و نمایش عمومی مواد و مصالح موجود در این حوزه به کار گرفته میشود. بسیاری بر این باورند که این صفت نارساست. اعتراض اصلی آن است که با اسلامی خواندن یک فرهنگ در واقع یک مقوله گمراه کننده را ساختهایم که واقعیتهای بسیار پیچیدهتر آن فرهنگ را انعکاس نمیدهد. با این همه و علیرغم ابداع عبارت جایگزین «متعلق به سرزمینهای اسلامی» (islamicate) صفت «اسلامی » همچنان به کار گرفته میشود. مقاله حاضر به بررسی مسأله معرفت شناختی که از شاخصههای حوزه تازه پا گرفته تاریخ هنر اسلامی است، میپردازد. در دفاع از بحث، به تحلیل ظروف کتیب هدار قرن دهم میلادی/ سوم هجری که در دوران حکمروایی سامانیان تولید شدهاند خواهیم پرداخت.
مهدی کردنوغانی،
دوره ۵، شماره ۱۹ - ( ۶-۱۳۹۵ )
چکیده
گامبریچ یکی از تاثیرگذارترین و مهمترین شخصیتهای حوزۀ تاریخ هنر و مبانی نظری مربوط به آن است. گامبریچ اگرچه هگل را پدر تاریخ هنر میدانست اما معتقد بود که تاریخ هنر باید خود را از سیطرۀ هگل رها سازد. بخش اول این مقاله نقدهای گامبریچ بر تاریخ هنر و استتیک هگل را با توجه به دو متن اصلی او دربارۀ هگل (در جستجوی تاریخ فرهنگی و پدر تاریخ هنر) شرح میدهد. بخش دوم این نوشته «تفسیر غلط» گامبریچ را مورد ارزیابی قرار میدهد. نقدهای گامبریچ بر تاریخ هنر و استتیک هگل را میتوان به منزلۀ نمونهای از تجربیات غرب در فراهم کردن مبانی نظری مربوط به تاریخ هنر دانست.
زهرا رهبرنیا، مریم کشمیری،
دوره ۶، شماره ۲۳ - ( ۶-۱۳۹۶ )
چکیده
تاریخگرایی همراه با تضعیف تاریخمندی که در نگارشهای جیمسون بیان گردید، نگاهی متفاوت به کارکردِ ابژه تاریخی را در متن اثر هنری بازمینمایاند. پدیدهای که در آثار معاصر ایرانی نیز دیده میشود. در این نگارش، «هیچ»های تناولی به دلیل دههها استمرار پذیرش مخاطب، مورد توجه قرار گرفت؛ و تلاش شد به پرسشی بنیادین درباره آنها پاسخ داده شود: با توجه به تفاسیر متعدد برای «هیچ»، کدام تفسیر، دلیل استمرار پذیرش عمومی را تبیین مینماید؟ تفاسیر فرمالیستی، یا تحلیلهای معناگرا؟ نگارش حاضر با توصیف «هیچ» و تبیین آن بر اساس چارچوب نظری، روشی توصیفی ـ تحلیلی دارد. جمعآوری دادههای متنی، کتابخانهای؛ و بررسی نمونهها، بر اساس آثار منتشرشده تناولی انجام شد. روشن گردید به کارگیری تاریخ به مثابه ابژه، سبب پذیرش چند دههای «هیچ» شده است. این امر سبب میشود مخاطب در مواجهه با «هیچ»، حسی نوستالژیک را در عین تضعیفمندی تاریخی دریافت نماید. تفاسیر فرمالیستی یا معناگرا، اهمیتی ثانویه مییابند. آرای جیمسون میتواند دیگر ویژگیهای پسامدرنی را نیز در «هیچ» نمایان سازد؛ و برخلاف تفاسیر پیشین، تبیینی فراگیر ارائه دهد. این پژوهش به هدف آزمودن امکان به کارگیری نظریهای غربی در خوانش آثار ایرانی شکل گرفت؛ و در کنار آن، نگریستن به «هیچ» را از زاویهای تازه میسر ساخت.
یعقوب آژند، سید ناصر آقایی، شاهرخ امیریاندوست،
دوره ۸، شماره ۳۲ - ( ۹-۱۳۹۸ )
چکیده
حرکت موزون با سماچه که تحت عنوان مصطلح «رقص با سماچه» در این پژوهش بررسی شده است، ابزاری بوده که در آئینهای پیش از تاریخ استفاده شده، اما همچنان در اجراهای به روز رقصهای آئینی مورد توجه میباشد. مقاله حاضر با هدفی کاربردی در تلاش است که منشاء، پیدایش، خاستگاه، روند و عوامل وابسته به این پدیده را نمایان ساخته و بخشهای مغفول مانده در مطالعات این هنر را مرور و بازکاوی کند. مسئله اصلی پژوهش واکاوی عوامل مؤثر در شکلگیری و تداوم رقص با سماچه است. روش پژوهش کیفی با رویکردی توصیفی تاریخی است و بر اساس مطالعات کتابخانهای و جمعآوری اطلاعات مکتوب انجام شده است. نتیجه حاصله نشان از آن دارد که «رقص با سماچه» جزء لاینفک زندگی و ممزوج شده با جهانبینی فراروایتی مردمان عصرهای گوناگون است که با وجود وابستگی به روند و فرایندهای مختلف اجتماعی و اعتقادی محیطی هر زمان، همواره تداوم و حضوری مستمر داشته است.
مهدی قادرنژادحمامیان، عبدالله آقائی،
دوره ۱۰، شماره ۴۱ - ( ۱۲-۱۴۰۰ )
چکیده
آبی واربورگ از کلیدیترین و الهامبخشترین چهرههای سنت آلمانی تاریخنگاری هنر است. اگرچه یکی از وجوه شناخته شده کار فکری واربورگ ارتباط یا نسبت او با آیکونولوژی است، اما در این مقاله کوشش شده با فراتر رفتن از فهم مرسوم از واربورگ، شمایی از نحوه نگاه «خاص» وی به تصویر در کلیت آن ترسیم شود. بدین منظور با بازخوانی متون کلاسیک واربورگ و تفسیرهای جدید بر آنها تلاش شده است که جایگاه رویکرد وی به «تصویر» در سنت تاریخنگاری هنر آلمانی و مفاهیم کلیدی منظومه فکری وی در این زمینه مورد بررسی قرار گیرد. یافتههای مقاله نشان میدهد که در این منظومه فکری ردپای اندیشههای متفکرانی چون فردریش نیچه، یاکوب بورکهارت و رابرت فیشر دیده میشود. در این زمینه، دوگانه «آپولونی- دیونیزوسی» فردریش نیچه، مفهوم «همدلی» فیشر و کلگرایی هگلی بورکهات در صورتبندی تلقی خاص واربورگ از دوره رنسانس به وجه خاص و رویکرد وی به تصویر در وجه کلی تأثیرگذار بودهاند. در این زمینه واربورگ خود را وقف مطالعه مفهومی تحت عنوان «حیات بعدی» عهد باستان و مفاهیم پیرامون آن چون پاتوسفرمل، دیالکتیک و همدلی در هنر و اندیشه رنسانس میکند. به نظر میرسد اکثر این مفاهیم حول ایده «بقا» میگردند. به باور واربورگ از آنجاییکه هنر دارای یک تاریخ است، تصاویر نیز بقایایی دارند، بقایایی که در پیوند با مفهوم و رد خاطره و در ارتباط با مفهومی به نام پاتوسفرمول خود را آشکار میکنند. واربورگ در این مفهوم به ژستها و انتقال آنها از طریق هنر توجه دارد. ماحصل چنین تلاشی طرح زبانی خاموش و رها از استدلال است. تحلیل ژستهای بیانگر به ارائه راهی غیرمعمول در مورد اشکال گذشته میپردازد و به مخاطب این امکان را میدهد که تصاویر گذشته را در زمان اکنون بیابد. معنای حیات بعدی و بقای تصاویر چنین است. واربورگ با کنار هم گذاشتن تصاویر مختلف در پی کشف چنین مشخصههایی است.
نیکو بختیاری، وحید شالی امینی، محمدرضا پورزرگر،
دوره ۱۲، شماره ۴۶ - ( ۳-۱۴۰۲ )
چکیده
در نظریههای هنری و ادبی نظریهپردازان مختلف در قرن بیستم، ایده قطعی نبودن معنا مطرح شده است. همچنین گفته شده که در شرایط تاریخی، اقتصادی و جغرافیایی مختلف معناهای گوناگونی از یک متن واحد به دست میآید. این نظریات به معنای رها کردن پروسه تولید معنا نیست بلکه ضرورت پرداختن به عوامل تکثّر معنایی را بیشتر میکند. مقاله حاضر با این رویکرد سراغ بناهای مسکونی مسیحیان روستای سپورغان شهرستان ارومیه رفته است و به بررسی و تحلیل نقش جغرافیا و تاریخ در شکلگیری معنای معماری خردهفرهنگ پرداخته است و این روند را از مرحله ساخت تا تأویل انجام داده است. روش تحقیق توصیفی ـ تحلیلی است و رویکرد کلی آن استقرایی است. مصداق این پژوهش بناهای مسکونی روستای مسیحینشین سپورغان شهرستان ارومیه است. نتایج تحقیق در دو مرحله ساخت و تأویل قابل طبقه بندی هستند: در مرحله ساخت جغرافیا میتواند عاملی باشد که عناصر فرهنگی اقلیت در معماری خردهفرهنگ بیشتر متجلی شود، به شرطی که منطقه ساخت بنا با موطن اصلی فرهنگ اقلیت همسایه باشد. همچنین اگر فرهنگ اقلیت در سرزمین مورد استفاده خردهفرهنگ، سابقه تاریخی طولانیتری داشته باشد، عناصر معماری فرهنگ اقلیت در بناهای خردهفرهنگ به لحاظ کمّی و کیفی برجسته خواهند شد. در مرحله تأویل بناهای معماری خردهفرهنگ، جهتگیری تحولات تاریخی تأثیر بسیار زیادی در تفاوتهای تأویلی دارد.
حنیف رحیمی پردنجانی،
دوره ۱۲، شماره ۴۸ - ( ۸-۱۴۰۲ )
چکیده
با مطالعه و بررسی تواریخ عمومی، سلسلهای و سلطانی، در دورههای تیموری و صفوی، شاهد توجه فزاینده به هنر و هنرمند در آنها هستیم. این توجه، طیفی از اشارات پراکنده در برخی متون تاریخی دورهٔ تیموری تا اختصاص یک بخش مبسوط به طبقهٔ هنرمندان در متون اواخر دورهٔ صفوی را شامل میشود. هر مورّخ با توجه به دوره و رویکرد خود، در خلال وقایع سیاسی، به تعداد مشخصی از هنرمندان پرداخته و آنان را مورد نقد و قضاوت قرار داده است. پژوهش حاضر با هدف تحلیل متون تاریخی هنر ایران، به دنبال پاسخ به این سؤال است که مورّخان چگونه هنر و هنرمندان را مورد نقد و قضاوت قرار دادهاند. این پژوهش، بهطوردقیق، به این پرسش پاسخ میدهد: کدام معیارها موجب برکشیدن برخی هنرمندان و نام بردن از آنها در کتابهای تاریخ شده است؟ روش پژوهش، توصیفی-تحلیلی، با تمرکز بر تحلیل محتواست و شیوهٔ گردآوری اطلاعات، کتابخانهای است. یافتههای پژوهش نشان میدهد که مورّخان از معیارهای مختلفی همچون برشمردن خصوصیات اخلاقی و رفتاری؛ نزدیکی به خاندان سلطنت؛ ویژگیهای فنّی آثار؛ مقایسه با یکدیگر؛ و از ارزش مادی آثار و نظر جامعهٔ مخاطب برای قضاوت هنر و هنرمندان بهره بردهاند. نتیجهٔ پژوهش نشان میدهد که این معیارها با تمرکز بر هر کدام از چهار مؤلفهٔ اصلی نقد هنر، یعنی: هنرمند، اثر، جامعه و مخاطب؛ در قالب چهار خط سیر یا شاخهٔ تاریخنگاری قابل شناسایی هستند. این خط سیرها عبارتاند از شاخهٔ تاریخنگاری حافظ آبرو و سمرقندی که در پرتو سیاست به هنرمند توجه نشان دادهاند؛ شاخهٔ خواندمیر، روملو و والهٔ اصفهانی با تمرکز بر هنرمند؛ شاخهٔ بابر و دوغلات یا همان شاخهٔ هندی-مغولی با تمرکز بر اثر هنری؛ و شاخهٔ بوداق منشی و اسکندربیک با تمرکز بر جامعه و مخاطب.