[صفحه اصلی ]   [Archive] [ English ]  
:: صفحه اصلي :: درباره نشريه :: آخرين شماره :: تمام شماره‌ها :: جستجو :: ثبت نام :: ارسال مقاله :: تماس با ما ::
بخش‌های اصلی
صفحه اصلی::
اطلاعات نشریه::
آرشیو مجله و مقالات::
برای نویسندگان::
برای داوران::
ثبت نام و اشتراک::
تماس با ما::
تسهیلات پایگاه::
درباره پژوهشکده هنر::
مقالات در دست انتشار::
فهرست داوران::
::
ISSN: ۲۲۵۱-۸۶۳۰
 e-ISSN: ۲۲۵۱-۹۹۷۱
..
جستجو در پایگاه

جستجوی پیشرفته
..
دریافت اطلاعات پایگاه
نشانی پست الکترونیک خود را برای دریافت اطلاعات و اخبار پایگاه، در کادر زیر وارد کنید.
..
:: جستجو در مقالات منتشر شده ::
۱۰ نتیجه برای اثر هنری

شمس الملوک مصطفوی،
دوره ۱، شماره ۳ - ( ۶-۱۳۹۱ )
چکیده

در تحلیل هنر به روش پدیدارشناسی به دو جریان عمده می توان اشاره کرد: پدیدارشناسی سوبژکتیو و پدیدارشناسی غیرسوبژکتیو. پدیدارشناسان سوبژکتیو هنر ، روش هوسرل را که مبتنی بر کشف معانی و ذوات در ساحت آگاهی است، در تحلیل زیبایی شناسی به کار می برند و لذا زیبایی شناسی را به مثابه یک علم تلقی می کنند، اما در پدیدارشناسی هرمنوتیکی، عمده توجه، به ذات هنر و نسبتش با حقیقت معطوف است. در میان این گروه از پدیدارشناسان، هایدگر جایگاه خاصی دارد. وی از یک سو هرمنوتیک را با وجودشناسی پیوند می زند؛ چون بر این عقیده است که در جریان عمل فهم است که اشیاء ظاهر می شوند و وجود منکشف می شود و از سوی دیگر پدیدارشناسی را نیز با امر آشکارشونده که نزد او همان وجود است، مرتبط می داند و لذا پدیدارشناسی وی جنبه  هرمنوتیکی به خود می گیرد. هایدگر با این نگاه در کتاب مشهور خود منشأ اثر هنری، به تحلیل اثر هنری می پردازد. وی با نقد زیبایی شناسی علمی که هنر را به حس و لذات ناشی از حواس تقلیل می دهد، می گوید که از رهگذر هنر است که می توان نسبتی وجودی با گذشته برقرار کرد و به شناخت عالم یک قوم تاریخی راه یافت. در مجموع هایدگر هنر را محل رخداد یا پیشامد حقیقت می داند. مقاله حاضر بر آن است نشان دهد که چگونه هایدگر با به کارگیری روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی در تحلیل اثر هنری، ضمن گشودن راهی نو به سوی روشن شدن پیوند وثیق میان هنر و حقیقت، اثر هنری را محل برقراری و ظهور عواملی می داند که فتوح وجود را برای آدمی فراهم می آورد.
سید کمال حاج سید جوادی،
دوره ۲، شماره ۵ - ( ۱۲-۱۳۹۱ )
چکیده

هر اثر هنری در بستر زمانی و مکانی خاصی از سوی مخاطبان دریافت و فهم می شود و گاهی مورد نقد و تفسیر قرار می گیرد. رویکردها و روش های مختلفی در تفسیر اثر هنری طرح شده و درباره آن بحث کرده اند؛ از هرمنوتیک و نشانه شناسی گرفته تا روش های تأویل فلسفی و عرفانی. در تفسیر اثر هنری مؤلفه هایی چون زمان و مکان و آگاهی از تاریخ و هنر و متن اثر دخالت دارند. در این میان، پیشفرض های فکری، فلسفی، فرهنگی، تاریخی و ... مفسّر نقش تعیین کننده ای در نوع نگاه مفسّر خواهد داشت.

هرچند مفسّر اثر هنری با اثر عینی ملموس و قابل تجربه ای روبه روست،نوع رهیافت و برداشت وی از لایه های ظاهری و باطنی اثر ارتباط مستقیمی با تصورات و پیش فرض ها و پیش فهم های او دارد و فهم و تفسیر وی را در رابط های بینامتنی با متون از پیش تجربه شده قرار می دهد.

سؤال اصلی این مقاله آن است که آیا ورود و تأثیر چنین پیش فرض ها و تعلقاتی در تفسیر اثر هنری معتبر و مقبول است یا به نوعی تمامیت پنداری و جزمیّت می انجامد.

برای پاسخ به پرسش بالا نمونه هایی از باورهای پیش بینی و پیش فرض ها را در تفسیر اثر هنری بررسی می کنیم:

۱. پیش فرض و باور فیثاغورس موسیقی کیهانی موجود در افلاک، که الهام بخش هنرمندان و موسیقی دانان است، در دسته بندی و تفسیر آثار موسیقی نقش مؤثری داشته است. افلاطون، فلوطین، بوئتیوس و زرتشت و مانی و عرفا و شعرای مسلمان، به ویژه مولانا، چنین باوری را در تفسیر موسیقی داشته اند.

۲. آموزه های فلسفی از پیش فرض هایِ مهم تفسیر و تأویل مظاهر عالم، به طور عام، و امور زیبا و آثار و مصنوعات هنری، به طور خاص، بوده است. تأیید و اثبات و یا طرد و بطلان این آموزه ها، تفاسیر و نقدهای ادبی و هنری مبتنی بر آن ها را نیز تأیید، رد، و یا تشکیک می کند؛ هم چون تفسیرهای عرفانی و مثلاً وحدت وجودی ای که از آثار معماری و تزیینات آن صورت گرفته است.

بر این اساس، با بررسی و واکاوی و تحلیل پیش فرض ها و باورهای پیش رویکرد تفسیری و تعلقات و مقبولات مفسّر، می توان به پاسخ پرسش این مقاله دست یافت که دلالت های تفسیری و تأویلی زمینه ای برای تمامیت پنداری و جزمیّت نیست، گاهی تغییر و اصلاح و نقد پیش فرض ها تفسیر و تأویل های دیگرگونه ای را به دست خواهد داد.


محمد رحیمیان شیرمرد،
دوره ۲، شماره ۶ - ( ۳-۱۳۹۲ )
چکیده

معناباختگی، به مثابه‌ی مهم‌ترین خصلت زیبایی‌شناختیِ آثار ساموئل بکت و آن‌چه تئاتر ابسورد نامیده می‌شود، شیوه‌ای از مواجهه‌ی آثار هنری مدرنیستی با اضمحلال و فروپاشی معنا و وضعیت ناشی از بحران مدرنیته است. این آثار از طریق نفیِ معنا و به عبارتی با رویکرد نفی‌گرایانه، که از فرم و شیوه‌ی مواجهه‌ی اثر با مسائل خود ناشی می‌شود، در جهت بیانِ بیان‌ناپذیری امرِ ناممکن تلاش می‌کنند. این مقاله می‌کوشد از منظر زیباییشناسی آدورنویی و در چارچوب رهیافت‌های وی در خصوص اثر هنری، نشان دهد که معناباختگی در آثار نمایشی بکت، نه تنها ضرورتی فلسفی و هنری است، بلکه به عنوان خصلت اجتناب‌ناپذیرِ فرم این آثار، حاصل معماگونگی آن‌ها است. بر همین اساس، دیالکتیک نهفته در بطن اثر هنری به مثابه‌ی معما، آن را مستعد تفسیر می‌سازد، اما اثر به همان اندازه که مشتاقِ بروز و ظهور محتوای حقیقیِ خود است به همان میزان هم از این امر پرهیز می‌کند و با نفی هرگونه تفسیری در ابهام و گنگ‌بودگی بیش‌تر فروم یرود. در تقابل با این کنشِ تفسیرگریزِ اثر هنری، تفسیر می‌کوشد با پیش‌گیری از گسست عناصر اثر و غلبه بر تعیّن‌ناپذیری آن‌ها خود را از بطن اثر نمایان سازد و با ظهور از ورای محاق معما، بر ابهام و عبث‌نماییِ آن چیره شود. اما واضح است که در این دیالکتیکِ سلبی آنچه همواره غایب خواهد ماند معنای معمای اثر است.
هادی ربیعی،
دوره ۲، شماره ۷ - ( ۶-۱۳۹۲ )
چکیده

گونه شناسی، روشی برای تفسیر کتاب مقدّس است که بر اساس آن، برخی افراد، رخدادها، اعمال و مکان هایی که در عهد عتیق از آنها سخن رفته است، به مثابه اخباری پیشین از مسیح، یا رخدادها، اعمال و مکان های مرتبط با وی، آن چنان که در عهد جدید مندرج است، قلمداد می شوند. عناصر این نسبت های گونه شناختی، عبارت از «گونه ها » در عهد عتیق و «پادگونه ها » در عهد جدید دانسته می شوند. در این سیستم بر وحدت میان عهد عتیق و عهد جدید تأکید می شود و عهد جدید به مثابه تحقّق عهد قدیم قلمداد می گردد. از این روش در فهم و تفسیر کتاب مقدّس، به ویژه بخش هایی هم چون مکاشفه یوحنا، و نیز دیگر متون دینی مسیحی، استفاده فراوان شده است. اما استفاده از تفسیر گونه شناسانه به کتاب مقدّس محدود نبوده است. این روش در فهم و تفسیر آثار هنری نیز تأثیر بسزایی داشته است. اهمیّت این روش تفسیری به حدّی است که بدون شناخت آن، فهم چرخه رواییِ تصاویر در برخی از کلیساهای قرون وسطا و چرایی نحوه چینش و مجاورسازی تصاویر بر روی دیوارهای آنها امکان پذیر نخواهد بود. در مقاله حاضر چگونگی کاربرد این روش در تفسیر هنر مسیحی قرون وسطی، مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد و اصول حاکم بر این روش تفسیری برشمرده می شود.

روح الله رمضانی بارکوسرا،
دوره ۲، شماره ۷ - ( ۶-۱۳۹۲ )
چکیده

در این مقاله نقش تکنولوژی در تحولات تجربه اثر هنری در دوران مدرن مورد بررسی قرار گرفت. ابتدا به معرفی مبانی فلسفی تجربه نزد بنیامین و پیشینه تاریخیِ آرای او در بابِ هنر پرداخته شد. سپس تأثیرات تکنولوژی هم بر ماهیت هنر و هم بر دریافت اثر هنری نشان داده شد. این تکنولوژی که دستگاهِ حسیِ بشری را در جوامع مدرن دچار دگرگونی کرده در سپهرِ هنر با بازتولید تکنولوژیکی‌اش موجبِ از بین رفتن فاصله و یکیتایی اثر در برابر مخاطبانش شده است. نتیجه این دگرگونی تاریخی زوال هاله اثر و جایگزینی ارزش‌های نمایشی به جای ارزش‌های آیینی آن است. هنرهای وابسته به تکنولوژی نظیر عکاسی و فیلم اساسا باز تولیدپذیر هستند و بنابراین به طور کامل کارکردهای نمایشی دارند. از این رو، کاربستِ نمایشی هنر در برابر توده‌ها نقشِ سیاسی آن را تعیین می‌کند. این کاربستِ هنر می‌تواند در خدمت نیروهای تمامیت خواهِ جامعه نظیر فاشیسم باشد، یا اینکه در جهت آگاهی بخشی توده‌ها و سازوار کردن آن‌ها با شرایط تکنولوژیکی زندگی مدرن به کار گرفته شود.
علی محمد‌ولی، فرزان سجودی،
دوره ۴، شماره ۱۵ - ( ۶-۱۳۹۴ )
چکیده

در بخش اول مقاله، آرای ژان‌ پل سارتر، رولان بارت، و میشل فوکو با محوریت مسئله مؤلف بازخوانی شده است. در جهت یافتن پاسخ این پرسش که مؤلف چیست و چه کارکردی دارد و در آینده چه کارکردی می‌تواند داشته باشد، از خلال این بازخوانی پرسش‌هایی در زمینه اثر، مخاطب و رابطه‌ی میان مؤلف، اثر هنری و متن طرح شده و تلاش شده که پاسخ‌های هر کدام از این متفکران، تبیین شود. در بخش دوم، ضمن اشاره به تبیین متفاوت بلانشو از مسئله مؤلف و یاری گرفتن از آرای او برای پاسخ دادن به چرایی و چگونگی تألیف و حضور در فضای مجازی، مسائل طرح شده در بخش اول، از خلال تجربه تولید و توزیع متن در فضای مجازی بازطرح شده و پاسخ‌های قبلی به آزمون گذاشته شده است. در انتها مسئله مؤلف در فضای مجازی، در دو حوزه متن و مخاطب مورد بازخوانی قرار گرفته و امکان خلق و درک زیبایی‌شناسی تازه در فضای مجازی بررسی شده‌ است.


گلناز کشاورز،
دوره ۴، شماره ۱۶ - ( ۹-۱۳۹۴ )
چکیده

بسیاری از متفکرین در پی تدوین و توجیه ویژگی‌های خاص فرهنگ ایران، با استفاده از فلسفه، عالم مثال و عوالم خیالی را منشا هنرهای تصویری ایرانی دانسته و معتقدند خیال هنرمند در بعد رحمانی (خیال منفصل) منشا آفرینش اثر هنری حقیقی می‌باشد. در این پژوهش ویژگی‌ها و ابعاد عالم مثال جهت آشنایی دقیق‌تر با اصول و مبانی هنرهای تصویری ایران شرح داده شده است.

به این ترتیب با استفاده از روش تحقیق کمی به تحلیل داده‌های کتابخانه‌ای در این زمینه پرداخته شده است. بر اساس این یافته‌ها، خیال فعال ابزار هنرمند عارف جهت دسترسی به عالم مثال، که حد واسط عالم مجردات و مادیات است، می‌باشد. عالم مثال نیز به دو بخش منفصل و متصل قابل تقسیم است. بخش منفصل خیال رحمانی و بخش متصل خیال نفسانی را شکل می‌دهد. از آنجایی که امکان رویت خیال منفصل از عهده هر کسی ساخته نیست، تنها با تکیه بر سنت تصویری، که به صورت سینه به سینه منتقل شده است، می‌توان به انتقال تفکر مثالی در بین هنرمندان ایرانی باور داشت.

در فرهنگ سنتی ایران، ایده آل این است که عالم مثال منفصل منبع الهام اثر هنری قرار گیرد. هنرمندان بر مبنای سنت هنری که از دوران باستان در ایران شکل گرفته، و برخی ویژگی‌های عالم مثال را دارا بود، اشکال محسوس نمادینی را جهت بیان حقایق رحمانی مد نظر خود برمی‌گزیدند تا مثال زیبایی در اثر هنری عیان شود. این سنت در دوران اسلامی با تقویت بعد عرفانی آن پویایی بیشتری یافت. پس می توان فرضیه را اینگونه مطرح کرد که «سنت هنری مثالی عامل اصلی استمرار جهان بینی مثالی در آثار نگارگری ایرانی از دوران قبل تا پس از اسلام بوده است که با ظهور اسلام جنبه پویاتری به خود گرفت.»


سمیه صفاری احمدآباد، مسعود زمانی،
دوره ۵، شماره ۱۸ - ( ۳-۱۳۹۵ )
چکیده

هدف از نگارش مقالۀ حاضر بررسی ریشه‌های اندیشۀ تصویری شاعرانه در نگاره‌سازی پل کلی؛ با تأکید بر نگرش مارتین هیدگر در خصوص تفکر تأملی به مثابۀ اندیشیدن- در- رهایی و ظهور حقیقتِ وجودیِ موجودات است. لذا به منظور راه یافتن به کنه برداشت‌های هیدگر از خصلت شاعری به عنوان ذات هنر و ارتباطش با شیوۀ آفرینش‌های هنری پل کلی؛ در این نوشتار تلاش می‌شود به این پرسش اصلی پاسخ داده شود که با توجه به این که هیدگر ذات اندیشۀ‌ شاعرانه را بنا کردن حقیقتِ هستی چونان کشف حجاب می‌خواند؛ آیا به راستی می‌توان گفت؛ در بیان تصویری پل کلی حقیقتِ وجودی عناصر و اشیاء در راستای شیوۀ خاصِ نگرش او به هستی آشکار خواهد شد؟ سپس درباره یافته‌ها و نتیجۀ حاصل آمده باید گفت: با واکاوی آراء هیدگر در خصوص چگونگی رخداد حقیقت در اثر هنری و ارتباط آن با فرآوری هنری و تفکر شاعرانۀ هنرمند و مقایسۀ آن با طریق تأملات پل کلی و اعتقادش بر پدیدار شدن عناصر موجودِ نگاره در گونه ای از فرآیند شکل‌دهی به همراه وحدت هنرمند با هستی و تأمل راستین او به طبیعت در جریان خلق نگاره‌هایش؛ می‌توان گفت که از نظر هیدگر تفکر تأملی، نحوه‌ای از چگونه زیستن انسان در عالم و ارتباطش با موجودات در خصلت رها گذاشتن آن‌ها به دور از هر گونه القای اندیشۀ استیلاگرانه است؛ و پل کلی بر خلاف اکثر هنرمندان دورۀ مدرنیسم توانسته این شیوۀ نگرش را در آفرینش‌های هنری خود پیاده نماید. بدین علت است که هیدگر با دیدن آثار این هنرمند؛ نگاره‌های او را به دلیل آشکار کردن حقیقتِ وجودیِ موجودات ارج می‌نهد.


مهدی قادرنژاد حمامیان، مرضیه پیراوی ونک، صدرالدین طاهری،
دوره ۶، شماره ۲۴ - ( ۸-۱۳۹۶ )
چکیده

مسئله خودآیینی هنر در زیباشناسی آدورنو از غنی‌ترین و تاثیرگذارترین مباحث زیباشناسی معاصر است. آدورنو از یک سو  از استعاره «موناد» (در معنای لایبنیتسی) برای توصیف اثر هنری خودآئین استفاده می‌کند و از سوی دیگر همین اثر را به مثابه کالایی مطلق معرفی می‌کند. این مقاله در پی بازگشایی این پرسش است: از نظر آدورنو چگونه در وضعیت سیطره مناسبات کالایی، اثر هنری خودآیین متحقق می‌شود؟ فهم این مسئله در نظریه  زیباشناسی آدورنو در گرو فهم بنیان‌های نظری فلسفه آدورنو و بالاخص نظریه دیالکتیک منفی اوست. در بخش اول این مقاله کوشش شده است با شرحی مختصر از شیوه‌ی تفکر نا‌- این‌همان و نظریه دیالکتیک منفی، به عنوان اساس فلسفه‌ آدورنو، ضرورت طرح و دفاع دیالکتیکی- تاریخی آدورنو از خودآیینی هنر استنتاج شود و در بخش دوم با شرح وجه اقتصاد سیاسی نظریه دیالکتیک منفی و همچنین توضیح منطق کالایی حاکم بر هنر نشان داده شود که  اثر هنری با به نهایت رساندن منطق کالایی، مقام کالایی مطلق نمودی از خودآیینی را آشکار می‌کند. 

حنیف رحیمی پردنجانی،
دوره ۱۲، شماره ۴۸ - ( ۸-۱۴۰۲ )
چکیده

با مطالعه و بررسی تواریخ عمومی، سلسله‌ای و سلطانی، در دوره‌های تیموری و صفوی، شاهد توجه فزاینده به هنر و هنرمند در آن‌‌‌‌ها هستیم. این توجه، طیفی از اشارات پراکنده در برخی متون تاریخی دورهٔ تیموری تا اختصاص یک بخش مبسوط به طبقهٔ هنرمندان در متون اواخر دورهٔ صفوی را شامل می‌‌‌‌شود. هر مورّخ با توجه به دوره و رویکرد خود، در خلال وقایع سیاسی، به تعداد مشخصی از هنرمندان پرداخته و آنان را مورد نقد و قضاوت قرار داده است. پژوهش حاضر با هدف تحلیل متون تاریخی هنر ایران، به دنبال پاسخ به این سؤال است که مورّخان چگونه هنر و هنرمندان را مورد نقد و قضاوت قرار داده‌‌‌‌اند. این پژوهش، به‌‌‌‌طوردقیق، به این پرسش پاسخ می‌‌‌‌دهد: کدام معیارها موجب برکشیدن برخی هنرمندان و نام بردن از آن‌ها در کتاب‌های تاریخ شده است؟ روش پژوهش، توصیفی-تحلیلی، با تمرکز بر تحلیل محتواست و شیوهٔ گردآوری اطلاعات، کتابخانه‌‌‌‌ای است. یافته‌‌‌‌های پژوهش نشان می‌‌‌‌دهد که مورّخان از معیارهای مختلفی همچون برشمردن خصوصیات اخلاقی و رفتاری؛ نزدیکی به خاندان سلطنت؛ ویژگی‌‌‌‌های فنّی آثار؛ مقایسه با یکدیگر؛ و از ارزش مادی آثار و نظر جامعهٔ مخاطب برای قضاوت هنر و هنرمندان بهره برده‌‌‌‌اند. نتیجهٔ پژوهش نشان می‌دهد که این معیارها با تمرکز بر هر کدام از چهار مؤلفهٔ اصلی نقد هنر، یعنی: هنرمند، اثر، جامعه و مخاطب؛ در قالب چهار خط سیر یا شاخهٔ تاریخ‌نگاری قابل شناسایی هستند. این خط سیرها عبارت‌‌‌‌اند از شاخهٔ تاریخ‌نگاری حافظ آبرو و سمرقندی که در پرتو سیاست به هنرمند توجه نشان داده‌‌‌‌اند؛ شاخهٔ خواندمیر، روملو و والهٔ اصفهانی با تمرکز بر هنرمند؛ شاخهٔ بابر و دوغلات یا همان شاخهٔ هندی-مغولی با تمرکز بر اثر هنری؛ و شاخهٔ بوداق منشی و اسکندربیک با تمرکز بر جامعه و مخاطب.
 


صفحه 1 از 1     

Kimiya-ye-Honar
Persian site map - English site map - Created in 0.07 seconds with 35 queries by YEKTAWEB 4700