۴ نتیجه برای کاتب
آمنه مافیتبار، فاطمه کاتب، منصور حسامی،
دوره ۵، شماره ۲۱ - ( زمستان ۱۳۹۵ )
چکیده
بازنمایی تصویری، مفهومی چندبعدی و عمیق است که معمولاً در سادهانگارانهترین وضع، معادل واقعنمایی ادراک میشود. در این نگاه، چون نظم در بیشتر موارد با انتزاع و تکرار همراه است، بازنمود واقعنما را به نقص دچار میکند. در چنین شرایطی، بازنمایی تصویری و نظم در تقابل یکدیگر قرار دارند، بهطوریکه با افزایش نظم در یک تصویر، بازنمایی رو به کاستی گذارده؛ به واگرایی و ضعف دچار میشود. اما در نگاه «ارنست گامبریچ» بهعنوان یکی از اندیشمندان شاخص روانشناسی ادراک دیداری، بازنمایی تصویری بیش از واقعنمایی، متأثّر از چگونگی دریافت مخاطب در شرایط حسی و فرهنگی خاص خود است؛ خصلتی که باعث میشود تصویر در عین وفاداری به میثاقهای خود، تحت وجوهی تازه تعین پیدا کند. با در نظر داشتن این اندیشگاه، مقاله حاضر با این پرسش شکل میگیرد: «دیالکتیک یا رویارویی دو عنصر بازنمایی و نظم در هنرهای تزیینی و خاصه در طرح پارچههای محرمات چگونه تعریف میشود؟» درحقیقت این مقاله با روش تحلیلی و بهرهگیری از مطالعات اسنادی این هدف را دنبال میکند که با مداقه در آراء «گامبریچ»؛ تعامل بازنمایی تصویری و نظم در هنرهای تزیینی را مورد بررسی قرار دهد و آن را به طرح پارچههای محرمات تسری بخشد. درنتیجه گزینش این چارچوب نظری بهدست میآید؛ با افزایش نظم در هنرهای تزیینی که معمولاً محصول انتزاع و الگوسازی است، بازنمایی نه تنها تقلیل نمییابد، بلکه وسیعتر میشود. بدین حیث، درک و دریافت، نامتناهی شده و در بخش عمدهای به مخاطب واگذار میگردد. در این بین، طرح پارچههای محرمات به جهت الگوی راهراه تکرارشونده با امتناع از تحمیل همانندسازی واقعیت بر مخاطب، دریافت و تفسیر را در مرتبه بالایی از انعطاف، به او اعطاء کرده و میزان اثربخشی آن را به قدرت تکرار الگو، تقویت میکند.
آمنه مافیتبار، فاطمه کاتب، منصور حسامی،
دوره ۷، شماره ۲۷ - ( تابستان ۱۳۹۷ )
چکیده
در نیمه دوم سده بیستم میلادی؛ رودلف آرنهایم و ارنست گامبریچ بهعنوان اصلیترین نظریهپردازان حوزه ادراک دیداری، بهصورت جداگانه نسبت به ایضاح چگونگی خوانش تصویر اقدام کردند. به جهت تعلق خاطر آرنهایم به گشتالتیستها، پذیرش نیرویهای ذهنی و هنر مدرن از سوی او بیشتر بود. آرنهایم بر آن بود تا به کمک سازماندهی حسی، خصوصیات شکلی را به کلیت معنادار بدل ساخته و مبنایی برای تمام بازنماییها فراهم گرداند اما گامبریچ بر دو پارگی ادراک استدلال میکرد و به فرآیند ایجاد تناسب بین آموزههای اندوخته در ذهن با موقعیت حاضر اصرار میورزید. او به دلیل تعهد به فرآیند ساخت و تطبیق، باور داشت بازشناسی نوع بشر درگرو تفکر مفهومی قرار دارد. حال پرسش آن است: «چگونه میتوان از منظر تقابل ذهنیتگرایی رودلف آرنهایم و عینیتگرایی ارنست گامبریچ، نسبت به تعیین حدود خوانش تصویر اقدام کرد و نتیجه را در مطالعه هنر بهکار گرفت؟» هدف نگارندگان آن است با روش تطبیقی ـ تحلیلی و بهرهگیری از مطالعات اسنادی؛ چگونگی ادراک تصویر را تعریف کنند و نتیجه را در دوتخته پارچه قاجاری به چالش بگیرند. نتیجه نشان میدهد در مواجه نخست، مشاهدهگر به آنچه اشتیاق دارد، توجه میکند و آنچه را که در طلبش نیست، نادیده میانگارد. بهطور قطع هر تصویر از نوع استلیزه یا طبیعتگرا، تحت مجموعهای از اصول استنباطی و قراردادی تعریف میشود تا فرم شیء در قالب دوبعد به نمایش درآید بنابراین هر نوع نمود تجسمی بر سطح، محصول انتزاع ذهن است که آن را روی صفحه تعریف کرده است پس ناظر در فهم هر نوع تصویر باید بر تفکر دیداری تکیه کند و در صورت لزوم برای توفق بر درک نارسایی حاصل از کاستی یا پیچیدگی زیاده از اندازه، به حدسهای حافظه و تجربههای پیشین از عینیت حاضر رجوع کرده؛ ساختار کلی را انتخاب یا تکمیل نماید. جزییات دلخواه را در صورت وجود در جای خود بنشاند و بر اساس شرایط ایجابی، مورد تأکید قرار دهد.
مریم یزدان پناه، فاطمه کاتب، ابوالقاسم دادور، منصور حسامی کرمانی،
دوره ۷، شماره ۲۹ - ( زمستان ۱۳۹۷ )
چکیده
ژرراژنت هر نوع رابطه میان یک متن با متن دیگر را ترامتنیت نامید و آن را به پنج دسته شامل بینامتنیت، پیرامتنیت، فرامتنیت، سر متنیت و بیش متنیت تقسیم کرد. در این مقاله با استفاده از نظریه ترامتنیت ژرار ژنت و به خصوص با تأکید بر بخش بیش متنیت به مطالعه موردی چهار اثر از آثار آیدین آغداشلو، نقاش معاصر ایرانی پرداخته شده است. این چهار اثر متعلق به مجموعه شرقیها و چهار پرتره از فتحعلی شاه قاجار میباشند. تحقیق حاضر براساس روش اسنادی و به شیوه تطبیقی- تحلیلی انجام شده است. هدف پژوهش، ارزیابی دلایلی است که نظریه ترامتنیت ژرار ژنت را به شیوه مناسبی برای نقد آثار آغداشلو تبدیل کرده است. بررسی پنج دسته از روابط ترامتنی در چهار اثر مورد نظر به خصوص با تأکید بر بخش بیش متنیت ژنتی هدف دیگر پژوهش است. نتایج یافته ها حاکی از آن است که آثار آغداشلو نمونه کاملی از آثار دارای روابط ترامتنی است.
نجمه دستغیب، فاطمه کاتب،
دوره ۱۰، شماره ۴۰ - ( پائیز ۱۴۰۰ )
چکیده
کیمیاگری حکمتی کهن بوده که علاوه بر پیوند با علوم مختلف، با دین و عرفان نیز ارتباط داشته است. در اسلام بسیاری از اذکار و اعمال مرتبط با عرفان از کیمیا نشأت گرفته و عرفان نیز متقابلاً تأثیر زیادی بر روند گسترش کیمیا بین مسلمانان داشته است. کیمیاگری در ماهیت با عرفان اسلامی هماهنگ است؛ زیرا از سرچشمهای قدسی نشأت میگیرد. بُعد روحانی همواره ارجح بر ابعاد مادی و ملموس کیمیاگری و رکن اصلی آن محسوب میگردد که در صورت حذف، مقام کیمیا به جایگاهی پایینتر در بین انواع علوم غریبه نزول مییابد و دیگر کیمیا نخواهد بود. با توجه به اینکه عرفان در شاکله هنر اسلامی سهیم بوده، امکان تشابه و تناظر نمادهای کیمیاگری در هنر اسلامی وجود دارد؛ بنابراین شناخت نمادهای کیمیاگری و چگونگی تجلی آنها در هنر اسلامی حائز اهمیت است. اینکه نمادهای کیمیاگری چه ویژگیهایی دارند و چه تأثیری بر هنر اسلامی داشتهاند، سؤال این پژوهش و دستیابی به نحوه تجلی این نمادها در هنر اسلامی، هدف این پژوهش است. در این پژوهش که به شیوه توصیفی- تحلیلی و با تأکید بر رویکرد سنتگرایانه و کلیتگرا انجام گرفته، نمادهای کیمیاگری مرتبتبندی شده و با اصول هنر و عرفان اسلامی مقایسه شدهاند. درنهایت این نتیجه بهدست آمد که نمادهای کیمیاگری با مفاهیم عرفانی که شکلدهنده مهمترین ویژگیهای هنر اسلامی هستند، متناظر و هماهنگ هستند. قواعدی چون نگرش توحیدی، حرکت دایرهوار و حلزونی نقوش، اهمیت کمال بهعنوان هدف غایی، انعکاس عالم اکبر در عالم اصغر بهعنوان اصول مشترک میان هنر و عرفان اسلامی و کیمیاگری هستند. این نکته، با توجه به قدمت بیشتر کیمیا، تأثیر کیمیا را بر هنر اسلامی نشان میدهد.