۶ نتیجه برای حیدری
احمد علی حیدری، محمد صادق صادقی پور،
دوره ۲، شماره ۹ - ( زمستان ۱۳۹۲ )
چکیده
در این مقاله به تحلیل پدیدارهای ترس و ترس آگاهی در اندیشه مارتین هایدگر پرداخته و تلاش میگردد تا اثبات شود که این
حوزه معنایی در طیفی از امر نااصیل ترس تا امر اصیل ترسآگاهی تعریف و به صورت «رویداد حقیقت» در مقام پیکار میان
زمین و جهان در ساحت اثر سینمایی منکشف میگردد. هیولا، به مثابه تجسم شر و عنصر مقوّم و محوری سینمای وحشت، در
جلوههای متفاوتی از پدیدار ترس تجلی مییابد. سینمای وحشت با طرح عناصر اساسی تحلیل هرمنوتیکی هایدگر (یعنی جهان، مرگ، گناه، طرحافکنی، اصالت و بیاصالتی) در نسبت با دازاین در قالب بیان سینمایی، امکان ظهور «رویداد حقیقت» در جهان فیلم را با مشارکت تماشاگر، در مقام دازاین تفسیرکننده و درگیر با این جهان، فراهم میآورد و «رویداد حقیقت» منکشف شده در این سینما،
پدیدار ترس و یافتگی بنیادین «ترسآگاهی» است که در جهانی سینمایی از خویش پرده فرومیافکند.
احمد علی حیدری، هادی فیاض،
دوره ۴، شماره ۱۵ - ( تابستان ۱۳۹۴ )
چکیده
اکثر محققان حوزه آثار لیوتار رویکرد وی به امر والا را صرفا در حوزه تحریرات وی در خصوص امر والای مدرن و برپایه تاثیرپذیری آن از والای کانتی جستجو میکنند. این نوشتار درصدد آن است که بر پایه نوشتارهای پراکنده لیوتار در مورد آنچه که در برابر والای مدرن قرار میگیرد و آن را والای پس تمدرن مینامیم، به بررسی ابعاد آن بر اساس مفهوم رخداد بپردازد. به نظر نگارنده آنچه میتوان در اندیشه لیوتار والای پستمدرن نامید، نه بر اساس تعریف کانت از امر والا که بر پایه تعریف ادموند برک شکل گرفته و در برخی آثار وی جنبهای هستیشناختی مییابد. امر والا در تقریر غیرمتافیزیکی/ پس تمدرن آن، رخدادی است که ارتباطات گستردهای با حوزههای گوناگون فلسفه و همچنین زندگی انسانی دارد. امر والای لیوتار تعریف و توضیح یک اتفاق نیست بلکه خود رخداد است. بیش از آنکه Erfahrung باشد Ereignis است. امر والا موقعیتی است که به دلیل سقوط اندیشه و پیش پا افتادگی آن و شوک هستیشناختی که ایجاد میکند - چیزی که تفسیر هایدگری ممکن است آن را unheimlichkeit امر والا بنامد - اندیشه اصیل را شعله ور میسازد؛ این رخداد زایشی است که به بازسنجی و بازخوانی مفاهیم فلسفی پیشتر تبیین شده اجازه بروز میدهد.
مجید حیدری، محمدرضا ریخته گران،
دوره ۶، شماره ۲۴ - ( پائیز ۱۳۹۶ )
چکیده
در دوران مدرن آفرینش هنری، تحت تأثیر کانت، اغلب امری نبوغ آمیز و سوژه محور فهم میشود، آفرینشی مستقل و مقدس. نزد او معنای آفرینش مترادف عمل ترکیب در قوه متخیله است. این قوه تشتت شهودات حسی را منظم کرده و در قالب مقولات فاهمه وحدت میبخشد. این ترکیب یا وحدت بخشی یک سوی آفرینش است و دیگر سو هنرمندِ نابغه است. نزد هایدگر اما آفرینش هنری به نوعی در کارکردهای فرهنگی هنر نمایان میشود. به عبارت دیگر آفرینش هنری به معنای نشان دادن، بیان کردن و پیکره بندیِ مجدد عناصر فرهنگی یا سبکِ زندگی خود را نشان میدهد. سرآخر آفرینش هنری برای ریکور زایش یا نوآوری در معنا تعریف میشود. نوآوری در معنا به دو شکل پدید می آید یکی استعاره و دیگری داستان. استعاره روابط جدیدی بین چیزها برقرار میکند و جهان را باز تعریف کرده به معنای جدید میرسد. و داستان (با عملی شبیه به ترکیب در تفکر کانت) یک مجموعه حوادث و کنشها را در رابطه علی مشخص و زمانمند وحدت میبخشد و کلی معنادار بوجود میآورد. به این ترتیب داستان تنها یک نوع ادبی هنری نیست و نوعی تفکر است. تفکری که حوادث و کنشها را در رابطه علی و زمانمند در کنار هم قرار میدهد و ادراک ما را از خود و جهانِ پیرامون برمیسازد. پس رابطه آفرینش هنری با داستان رابطه عمل با قالبِ عمل نیست بلکه آمیزشی هستیشناسانه در کار است. از مرور معنای آفرینش هنری نزد کانت، هایدگر و ریکور به این نتیجه میرسیم که نوع آفرینش هنری که ریکور با سود جستن از آراء کانت (ترکیب ) و هایدگر (زمانمندی) مطرح میکند به شکل قابل توجهی جامعتر از مدل کانت و هایدگر است و بین آفرینش هنری و روایت نسبت مشخصی برقرار میشود.
سمانه محمدی، مرتضی حیدری،
دوره ۸، شماره ۳۱ - ( تابستان ۱۳۹۸ )
چکیده
فضای کمی و کیفی هر اثر هنری خواسته یا ناخواسته متأثر از جهانبینی هنرمند میباشد، درواقع فضای هر اثر گزارشگر حالوهوای غالب بر تفکر ایشان است. با بررسی اصول و مبانی حکمی در مقوله هستیشناسی، پی به وجود شباهتها و تفاوتهایی در خلق فضای آثار نگارگری ایرانی با نقاشی شرق دور، میبریم. هدف از این تحقیق بررسی میزان تأثیر این مبانی- هستیشناسی- در ایجاد فضای مثبت (پر) در نگارگری ایرانی و منفی (خالی) نقاشی شرقدور و عناصر به کار رفته در نقاشی ایشان، میباشد. در این راستا به دنبال آن هستیم که آیا مفهوم وجود و عدم (در مقوله هستیشناسی) در خلق فضای منفی و مثبت در نقاشی ایشان مؤثر است یا نه. به این منظور به تحلیل ملاحظات زیباییشناسی و ساختار تجسمی در آثار نقاشی ایشان میپردازیم. روش تحقیق به کار رفته در این مقاله تحلیلی-توصیفی است و از منابع کتابخانهای در راستای این مفاهیم استفاده شدهاست. نتیجهگیری میشود که هرجهانبینی ویژهای به طور مستقیم و غیر مستقیم بر هنرمند و فضای حاکم در هنر ایشان مؤثر است و آنچه بهعنوان فضای جلوت (پر) در نقاشی ایران و خلوت (تهی) در نقاشی شرقدور حضور دارد دربردارنده تفکر ایشان در شناخت هستی میباشدکه در مقایسه تطبیقی ساختار تجسمی نقاشی ایشان به اثبات رسید.
بردیا حیدری،
دوره ۹، شماره ۳۴ - ( بهار ۱۳۹۹ )
چکیده
هدفِ اصلی این مقاله دستیابی به تبیینی نو از چیستی هنرِ مجسمه و جایگاهِ آن در میانِ هنرها از راهِ بازیابی و بررسی اهمیتِ کمابیش مغفول مانده حسِ لمس در تجربه این هنر است. این موضوع نزدِ یوهان گوتفریت هردر، فیلسوفِ آلمانی سده هجـدهمِ میلادی، با تمرکز بر ادعـای کانونی او در رساله مجسمه: دریافتهایی درباره فرم و ریخت از رؤیای صورتبخشِ پیگمالیون پی گرفته میشود؛ در آن رساله هردر پای میفشارد که مجسمه اولاً و اساساً هنری است لمسی و درست از همین رو از اهمیتی ممتاز در میانِ هنرها برخوردار است. در پژوهشِ حاضر پس از ارائه گزارشی کوتاه از پیشینه بحث درباره سنجشِ هنرها نسبت به هم در سده هجدهمِ میلادی و کاوشِ موضعِ هردر در نسبت با این پیشینه، چنین تبیین میگردد که او با پیش نهادنِ مفهومِ نیرو به منزله معیارِ اصلی سنجشِ هنرها و همخوان دانستنِ حسِ لمسِ ما با نیروی مبهمِ هستی، مجسمه را هنری برخوردار از توانِ بنیادین برای به چنگ آوردنِ این نیرو قلمداد میکند.
احمد حیدری،
دوره ۱۱، شماره ۴۴ - ( پائيز ۱۴۰۱ )
چکیده
در سرزمین هند بسیاری از الگوهای هنر و معماری کهن، براساس باور و دستورات دینی طرحریزی شده است. یکی از حکمتهای هنر مقدس در هند، دانش واستو-پوروشَه-مَنْدَلَه است. مَنْدَلَه یا بهطور دقیقتر واستو ـ پوروشَه ـ مَنْدَلَه، نام پلانی مربع است که ریشه در متون مذهبی کهن هند به نام وِدَهها دارد. مَنْدَلَه دارای سه فرم اصلی دایره، مربع و مثلث است. دایره فرم بنیادین آن است، ولی در هنر و معماری، مَنْدَلَه فرم آتش مثلث و مَنْدَلَه زمین فرم مربع دارد. از اینرو برای ساخت معابد، از فرم مربع که بیانگر مَنْدَلَه زمین است استفاده میشود. هدف از این نوشته، شناخت فرمهای مَنْدَلَه، تحلیل نقشه واستوپوروشَه مَنْدَلَه و ارتباط آن با معماری مذهبی ایران پیش از اسلام (آتشکدهها) است. این پژوهش با روش توصیفی ـ تحلیلی انجام شده است. حاصل مطالعه نشان میدهد که ایرانیها، در ساخت آتشکده تحت تأثیر حکمت واستو ـ پوروشَه ـ مَنْدَلَه بودهاند که این دانش وِدَهیی، ریشه کهن و مشترکی میان هند و ایران دارد. فرم و محتوای به کار رفته در عناصر آتشکده از حکمت واستو تبعیت میکند و قابل تطبیق با آن است. آتشکده با چهار درگاهی، تقدیس مربع مرکزی (محرابی در مرکز)، گنبدی مدور روی قاعده مربع و تکریم عناصر اربعه در آتشکدهها، بهخصوص عنصر آتش و پالوده نگه داشتن هوا در مکان مقدس، از شاخصترین ویژگیهای مشترک میان معابد هندو و آتشکدههاست.