یکی از ویژگیهای نقاشی در سالهای پایانی عصر قاجار و نخستین سالهای عصر پهلوی گرایش به منظرهنگاری و ابنیهنگاری (که در اینجا مکاننگاری نام گرفته) بهعنوان موضوع کار است. این مقاله قصد دارد تا ارتباط رواج این موضوع در نقاشی را بهعنوان امری جزیی، ذیلِ سیطره گفتمان کلی ناسیونالیسم بهعنوان کلیت تبیین کند. برای مستدل کردن این ایده و توضیح رابطه بین این دو، از روش نظری ارتباط میان «کلیت» و «میانجی»های لوکاچ استفاده میشود.
مقاله گفتمان ناسیونالیسم را بهعنوان یک کلیت در نظر میگیرد. برای توضیح ارتباط میان این کل، با جزءِ نقاشی مکاننگار (بهعنوان یک ژانر در نقاشی)، ابتدا دو گفتمان خُردتر را بهعنوان میانجی میان گفتمان ناسیونالیسم و نقاشی مکاننگار نظر قرار میدهد: نخست رواج تاریخنگاری مبتنی بر دانش باستانشناسی و دوم تجدد بومی زمینهساز این تاریخنگاری. سپس در گام بعدی روشهای تصویری تازهوارد زمانه را در سفرنامهها بهعنوان میانجی دیگر در نظر میگیرد. در آخر دو کتابِ نامه خسروان و آثار عجم بهعنوان میانجیهای کوچکتر این حلقه و محل تلاقی گرایشهای ناسیونالیستی در تاریخنگاری و روشهای تازه نقاشی مورد توجه قرار میدهد تا به این نتیجه برسد که رواج مکاننگاری در نقاشی اواخر قاجار و اوایل پهلوی و مشخصاً در کار کمالالملک و شاگردانش بر بستری فرهنگی-سیاسی و درون منظومهای از روابط به همپیوسته رخ داده است.
فرض مقاله بر این است که تألیف دو کتاب نامه خسروان تألیف جلالالدین میرزا و آثار عجم نوشته فرصت شیرازی و تألیف و انتشار تعداد زیادی از «سفرنامه»های غربیان درباره ایران، به لحاظ موضوع خود: «شناخت ایران» مبتنی بر تدوین تاریخ و مستندات جدید باستانشناسانه، میتوانند بهعنوان «میانجی»های نهایی فرض شوند که درون کلیتی به نام ناسیونالیسم، قادراند نشان دهند توجه نقاشان به موضوع وطن و مناظر آن تنها تبعیت از یک ژانر مرسوم در نقاشی نیست. به عبارت دیگر مسیر گذار از ناسیونالیسم تا نقاشی منظره و بنا توسط این میانجیها قابل درک است.